به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

این توضیحات و عنوان از ویرایش قالب ، قابل تغییر است.

مکان تبلیغات شما

امکانات وب

-->-->-->

پر مخاطب ها

    عضویت

    نام کاربري :
    رمز عبور :

    سلام کسری هستم .16 سالمه از تهران . این داستانی که مینویسم کاملا واقعی هستش و اصلا از خودم در نمیارم . من و چند تا از بچه های محلمون قرار گذاشتیم که هر شب یکی از بچه ها بقیه رو دعوت کنه که برن بالا پشت بوم و غذا بخورن . اون شب نوبت من بود که بچه هارو دعوت کنم و از اونجا که ما خونه مال خودمون بود هیچ مانعی نبود که 5 نفر رو بگم بیان بالا که باهم خوش بگذرونیم . خلاصه من گفتم که بچه ها ساعت 10 بیان خونع ما بچه ها نیم ساعت طول کشید که جمع شن و سر جمع ساعت 11 مهمونیمون شروع شد یکم
    باهم حرف زدیم (حرف های ترسناک راجب روح و..) من غذا رو اوردم و خوردیم ساعت تقریبا 12بود که من گفتم:"بچه ها بیاین احضار روح کنیم من تختشو دارم " یهو رضا و امیر که از همه ترسو تر بودن گفتن که :"کسری جون مادرت دوباره او مسخره بازی هارو شروع نکن " گفتم:" خفه شو بابا ترسو. بهشون بر خورد و گفتن که پس بیار. اوردم راستش خودمم یکم میترسیدم اما به روی خودم نیاوردم شروع کردیم. از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم اون پیاله بدون هیچ فشاری داش حرکت میکرد . ما واقعا ترسیدیم و نمیدونستیم چیکار کنیم همه سریع پیچوندن و رفتن منم از ترس رفتم خون

    جواد
    يکشنبه 21 مهر 1398 - 18:33
    بازدید : 921

    سلام،من 17 ساله از مشهد
    قضیه مال دو سال پیشه که تازه اسباب کشی کرده بودیم و تو محله جدیدمون یک خونه خرابه بود و عجیب بود که تخریب نکرده بودن هیچکی هم توش نبود
    ساعت 12 شب بود که به خونه
     جدید رسیدیم من واسه گشت زدن تو محله داشتم همینجوری تو خیابون راه میرفتم و به خونه هه رسیدم 
    به سرم زد که برم توشو بگردم ولی ترسیدم و تا درو کردم که بیام داخلش بیرون رفتم 
    داشتم از خومه دور میشدم که احساس کردم یک چیزی پشت سرم داره میاد
    مضطرب شدم ، با ترس اومدم پشت سرمو ببینم و وقتی برگشتم به معنا واقعی کلمه سکته رو زدم موجودی دیدم با صورت تقریبا محو و چشمایی که بهم زل زده بودن
    خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم فقط جیغ میزدم
    وقتی همسایه هامون اومدن از هوش رفته بودم
    وقتی پا شدم ماجرا رو گفتم
    همسایمون اقا نادر میگفت اون خونه مال زنی بوده که شوهرش بهش خیانت میکنه و اونو تو اتیش میسوزونه
    شب که رفتیم تشکا رو پهن کنیم  و بخوابیم احساس کردم یک چیزی سعی داشت میکرد که هولم بده و من سریع دویدم چراغارو روشن کردم ولی چیزی نبود
    فکر کردم که انگار من توجه اون رو جلب کرده بودم .
    همینجوری اذیتم میکرد تا که عصبانی شدم و رفتیم پیش سید محلمون و اونم چندا تا حرف بالا سرم گفت و ازون موقع ندیدمش و ازون محله هم رفتیم .
    ممنون که خوندید

    جواد
    يکشنبه 21 مهر 1398 - 18:27
    بازدید : 817

    مطلبی که شاید کمتر کسی بهش توجه کرده،

    بیکینی باتم یا همان بیکینی نام جزیره ای کوچک در دریاهای آمریکا بود که آمریکا به مدت ۴ سال بمب های اتمی و هسته ای و اصلحه های هسته ای خودش رو رو این جزیره آزمایش میکرد،اما این عمل بخاطره موردی عجیب متوقف شد،دانشمندان و سازندگان اصلحه دیدند که موجودات آن منطقه به طور شگفت انگیزی غول آسا و برخی دیگر شبیه به یک موجود دریایی نبودند،
    کارتون باب اسفنجی و شهر بیکینی جایی که ماهی ها لباس میپوشند،جایی که ماهی ها همبرگر میخورند،آیا این بیکینی باتم همان جزیره ی وحشت ناک بیکینی میباشد؟آیا باب اسفنجی هم یک موجود فراطبیعی است؟!

    جواد
    يکشنبه 21 مهر 1398 - 18:24
    بازدید : 828
    برچسب‌ها : حقایق عجیب,

    آمار سایت

    آنلاین :
    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته گذشته :
    بازدید ماه گذشته :
    بازدید سال گذشته :
    کل بازدید :
    تعداد کل مطالب : 28
    تعداد کل نظرات : 0

    خبرنامه